ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حکایت من حکایت کسیِ که
عاشق دریا بود اما قایق نداشت
دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت
حکایت من حکایت کسیِ که
زجر کشید،اما ضجه نزد
زخم خورد،اما زخم نزد
زخم داشت،اما ناله نکرد
گریه کرد،اما اشک نریخت
وفادار بود،اما وفا ندید
حکایت من حکایت کسیِ که
پُر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صدا ها را بشنود ...
حکایتت اشناست،شاید قبل از این منم هم تجربه اش را داشته ام.
حرفات یه جورایی یه طرفست یه جورایی بودی مظلوم نمایی میده شایدم بی انصافی
کاش از حکایت دیگران هم باخبر بودی ٬ شاید اول برای دیگران مینوشتی بعد برای خودتان .