عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com
عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com

خندهایت تماشایی است ای کودک...

رویاهای کودکی ام
همه بهانه ی من بود
برای زندگی .
کودک زندگی ام
وقتی بزرگ شد
بهانه می گرفت
برای کودکی ام. 

  

اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟ ..... صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد
میزند دوستت دارم؟ دوست ندارم که بگویم دوستت دارم. ... عجب آدم بد خلقی بود!! ولی
ای کودک زیبای دلم ,آن ور سکه تماشا دارد ..... بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می
آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم ...  

..................................................................................................................

این عکس را خیلی خیلی خیلی دوست دارم  

هر زمان بهش نگاه می کنم به آرامش عجیبی میرسم 

این عکسو تفدیم می کنم به یکی از بهترین دوستانم...

دنیای ما

راستش یک جوریایی حرف من هم هست تصمیم گرفتم بزارمش تو وبم

نمی دونم از کی و چطوری گذرم به این کوچه پس کوچه های تاریک افتاد . شاید به دنبال چیزی می گشتم ،به دنبال یه حس گمشده ، به دنبال کسی که بتونم چندساعتی را در تاریکی با او حرف بزنم بدون آن که شناخته شوم . شاید دیگر از شناختن و شناخته شدن هم خسته شده بودم . شاید به دنبال مرور کردن یاد و خاطره ایی بودم نمی دانم ؛ ولی قطعن پی چیزی آمده بودم پی عشقی ممنوعه شاید! کم کم عادت کردم که هر روز صبح روی لبه پنجره اتاقم بنشینم شاید آشنایی که آن طرف کوچه پنجره دارد هم امروز پی هم صحبتی بگردد. گاهی هم حوصله کسی را نداشتم چراغ ها را خاموش کردم و تنها نظاره گر رفت و آمد همسایگان شدم. دیگه به محله و آدم هاش خو گرفته بودم و اگر روزی پشت پنجره اتاقشان نبودن  نگرانشان می شدم که کجایند و چه می کنید.

زمان های زیادی را توی این کوچه و با ساکنان آن سپری کردم به حرفاشون گوش دادم و با هاشون حرف زدم . دیگه کم کم این دنیای مجازی شد بخشی از زندگی من . دیروز به این فکر می کردم که بر سر دنیای واقعی ما چه آمد . دنیای واقعی ما را چه کسی از ما دزدید که این چنین دلبسته این کوچه تاریک شدیم .

به هر حال این جا راحت تر می شه حرف زد دل بست عاشق شد و هر دورغی را باور کرد. راحت تر می شه گریه کرد خندید و راحتتر میشه فراموش کرد !!!.

تاریکی این کوچه بن بست خیلی غریب است .   

نوشته:صبا(زندونیی که به فرار فکر نکرد)