عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com
عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com

بی خیال تیتر

 هر چی تیتر گذاشتم برای این بهش نخورد یک 

 

 دونه هم گذاشتم ملت گیر دادن  برش دار   

 

کلا بی خیال تیتر هر چی اسمشو میزارید بزارید.

 

باران می آید؟ نمی آید؟

هشت روز از زمستان هم گذشت اما دریغ از یک قطره باران در کرمان. این­طور به نظر می­آید که باران هم سهمیه­بندی شده و یارانه­اش را برداشته­اند. کرمانی­های «اهل دل» در این چند وقته، هر کاری از دست­شان برآمده انجام داده­اند تا اشک آسمان را دربیاورند. اما انگار او سنگدل­تر از این حرف­هاست. آبی­تر از همیشه در جای خود محکم نشسته­است و خورشید را که تمامی زور خود را به­کار بسته تا گرما تولید کند، با نیشخندی می­نگرد.

در مراسم عزاداری روز تاسوعا در «صفه­ی عزاخونه»* واعظی بر منبر می­گفت: «دلیل این خشکسالی اینه که ما عزاداری­هامون هم درست نیست.» عزارداران تا توانستند ناله و شیون کردند. بر سر و صورت خود کوبیدند تا خلوص نیت خود را نشان دهند اما کارگر نبود. باران نیامد که نیامد. بعضی­ها سه روز روزه گرفتند اما این هم افاقه نکرد. گروهی تصمیم گرفتند نماز باران بخوانند. پای در صحرا نهادند و به دعا و نیایش مشغول شدند. باران که نیامد هیچ، شبش هم زلزله شد. ظریفی می­گفت: «نکند کلمات عربی دعا را اشتباه خواندیم و نماز باران به نماز زلزله تبدیل شده؟!» گروهی از اهالی هم تصمیم گرفتند تا «حلیم» و «بلغور»** نذری بپزند اما به ناگاه قیمت گوشت هم سر به فلک گذاشت و مجبور شدند برای هر گوسفند 50 کیلویی یک میلیون تومان بپردازند. گندم و حبوبات و پول گاز بدون یارانه و خورد و خوراک کارکنان آپشپز و حلیمپز را هم پیشکش. آش و حلیم هم فایده­ای نداشت و همه مانده­اند بی­باران و فعلا «کلاغی ور کلوخی»***.

حالا دیگر همه به بی­بارانی عادت کرده­اند و بیشتر سرگرم زندگی روزمره­­شان هستند. برای باران هم خدا کریم است. هروقت خودش تشخیص داد آبی بر سر مردم بپاشد. تا مصلحت چه باشد.

پی­نوشت: *صفه­ی عزاخانه: تکیه­ی معروف کرمان، **بلغور: نوعی آش کرمانی با کمی تفاوت نسبت به حلیم، ***کلاغی ور کلوخی: کنایه از جای سوت و کور که حتی کسی نیست که کلوخی به سمت کلاغ­های علاف و بیکار پرتاب کند.  

 

                 ممنون از دوست عزیزم امیر غفاربیگی که اجازه برداشت مطلبش را داد...